بزهای وحشی


تارها

تارها (Tahr) حيواناتي كوتاه با بدني عضلاني و شاخهايي كوتاه و توپر (بلندترين شاخ 43 سانتيمتر ركورد شده حداكثر محيط پايه شاخ 27 سانيتمتر) و به عقب برگشته هستند. تارها فاقد ريشاند. سه گونه مختلف تار وجود دارند كه در فواصل خيلي دور از هم زندگي ميكنند:
1) تار هيماليايي
(Hemitragus jemlahicus)
با موهاي قهوهاي طلايي زياد و نسبتا بلند اطراف شانه و سينه و رنگ عمومي متمايل به قرمز يا قهوهاي تيره و شاخي محدب (در بيرون) و گرهدار (در داخل) فقط در نوار باريكي از بوتان تا كشمير زندگي ميكند. اين حيوان به كاليفرنياي امريكا و نيوزيلند برده شده و تكثير گرديده است.





2) تار نيلگيري
(Hemitragus hylocrius)
با رنگ تماماً تيره و لكههاي زين مانند پهلوها و لكههاي سفيد بالاي زانوها در ارتفاعات جنوب هندوستان و منطقه نيلگير، آناماليس و فلات غربي هند زيست ميكند.




3) تار عربي
(Hemitragus jayakari)
با بدن قهوهاي و ناحيه زير شكم كمرنگ و موهاي بلند ناحيه فكها، سينه و بالاي پاها فقط به عمان محدود ميشود. تمام گونههاي تار نقاط كوهستاني و پر شيب را براي زيست ميگزينند. تار هيماليايي از ارتفاع 2400 تا 5000 متر از سطح دريا زيست ميكند.





گونهها و زيرگونههاي بزهاي وحشي
معمولاً شرط لازم براي تفكيك گونهها آن است كه حيوانات مختلفي كه در طبيعت در كنار يكديگر زيست ميكنند با يكديگر امتزاج نداشته باشند. نظير مارخور و آيبكس آسيايي كه در يك محيط زندگي كرده ولي با يكديگر امتزاج نمينمايند. در رابطه با حيواناتي كه از لحاظ جغرافيايي و طبيعي، دور از يكديگر زيست ميكنند، بايد از روي فيزيك جانور و ساير خواص جانورشناسي آن قضاوت كرد. به عنوان نمونه، انواع تور قفقازي، از لحاظ جغرافيايي، از آيبكس و مارخور كاملاً جدا هستند، لذا، نميتوان گفت كه آيا در طبيعت با اين دو حيوان امتزاج مينمايند يا خير.
در اسارت، تمام گونههاي بز وحشي با يكديگر در ميآميزند. انواع بزهاي وحشي پرورش يافته در شكارگاههاي خصوصي تگزاس، معمولاً امتزاج بين كل ايراني و بز خانگي و يا آيبكس و بز خانگي هستند. بين مارخور و بز خانگي نيز نسلگيري صورت پذيرفته است.
نويسنده بزهاي وحشي را در 6 گونه اصلي جاي ميدهد:
Capra aegagrus : يا كل و بز ايراني يا Bezoar Goat يا پاسنگ (Pasang) با شاخهاي تيز در لبه پيشين.
Capra ibex : شامل انواع Ibex كه داراي شاخهايي با لبه پهن در جلو هستند.
Capra cylindricornis : يا تور قفقازي شرقي با شاخهاي گرد برگشته به عقب و متمايل به بالا.
Capra caucasica : يا تور قفقاز غربي با شاخهاي قوسي مثل شاخ كل ولي كوتاهتر و داراي برجستگي و دندانه روي شاخ و گاه بدون دندانه.
Capra falconeri : يا مارخور با شاخهاي مارپيچ.
Capra aegagrus : يا بز كوهي اسپانيايي با شاخهايي كه ابتدا به سمت بالا و عمودي رشد ميكند و سپس به سمت چپ و راست متمايل ميشود و سپس دوباره به سمت داخل بر ميگردد.
زير گونهها معمولاً يك يا چند دسته از يك گونه حيواني هستند كه از لحاظ خصوصيات آناتوميكي نظير شكل شاخ يا اندازه بدن و گاه رنگ پوست، بتوان آنها را در يك گستره جغرافيايي، از بقيه تشخيص داد. با توجه قراردادي بودن مرزهاي بين گونهها و زير گونهها، اختلاف نظر زيادي بين جانورشناسان مختلف وجود دارد. نويسنده، با توجه به تجربيات شخصي، جدول ردهبندي بزهاي وحشي (چاپ شده در شماره قبل) را تنظيم كرده است.
اسامي موسوم در مورد بزهاي وحشي گيجكننده است. مثلاً Ibex اكثراً به كل ايراني (Persian Ibex) اطلاق ميشود يا بز وحشي اسپانيايي را Spanish Ibex مينامند كه به نظر نويسنده، اين اسامي غلط هستند. با توجه به جدول مذكور، گونهها و زير گونههاي Ibex تعيين گرديده و اين دو حيوان Ibex نيستند. به علاوه، به نظر نويسنده، نام Persian Ibex اين اشكال را دارد كه اين حيوان يا Bezoar Goat در خارج از ايران نيز يافت ميشود. نويسنده، كل ايراني را Bezoar يا Pasang مينامد.
توضيح مترجم: به نظر من، اين حيوان اگر چه در تركيه و عراق هم يافت ميشود، دليلي ندارد كه نام معروف كل و بز را روي آن نگذاريم و كلمه Pasang نيز غلط است.

شاخ بزهاي وحشي
همانند تمام اعضاي زيرخانواده Capronae ، شاخ بزهاي وحشي در طول حياتشان رشد ميكند. معمولاً در 4 سال اول عمر، شاخ رشد زيادي دارد و سپس به تدريج و در سالهاي آخر عمر، كم ميشود. شاخ نرها معمولاً خيلي بزرگتر از شاخ مادهها است كه شاخ مادهها معمولاً از 33 سانتيمتر كوتاهتر ميباشد. از آنجايي كه شاخها در طول زمستان نيز رشد ميكنند، يك حلقه رشد در روي شاخها به جاي ميماند كه ميتوان سن و سال حيوان را از روي آن تعيين نمود.
يادداشت مترجم: به نظر من، رشد شاخ بزهاي وحشي و شايد تمام حيوانات بستگي كامل به نوع و ميزان علوفه (تغذيه) دارد. در زمستان، به علت خشكي علوفه و كاهش ميزان تعليف، رشد شاخها نيز هم از جهت طول و هم از جهت محيط كم ميشود و همين كندي رشد باعث ميگردد كه شاخ در بخش زمستاني بسيار متراكمتر از ديگر قسمتها شود. در مورد كل خودمان، اين موضوع كاملاً صادق است. بلافاصله با شروع بهار و افزايش علوفه تازه، رشد شاخ دوباره افزايش يافته و طبعاً تراكم و دانسيته آن كمتر ميشود. لبه جلويي شاخ حيوان در مبارزه يا در تلاش زندگي و يا در اثر ماليدن آن به كوه و يا شاخههاي درختان آسيب ميبيند. اين آسيب در قسمتهاي كم تراكم بهاري و تابستاني شاخ بيشتر و در بخش زمستاني كمتر است. لذا، پس از مدتي، شاخ كل گرهدار ميشود كه البته هر گره مبين يك زمستان از عمر حيوان است و از روي همين تفاوت رشد شاخ در زمستان و تابستان ميتوان عمر كل را دقيقاً تعيين نمود.
به نظر نويسنده، حلقه ساليانه در شاخ كل در روي گره به چشم ميخورد در حالي كه در Ibex ، در بين گرهها است. در تمام بزهاي وحشي كه شاخ آنها پيچ و تاب ميخورد (مثل مارخور و بز اسپانيايي)، پيچش شاخ از يك قاعده ثابت پيروي ميكند، يعني شاخ راست، چپ گرد و شاخ چپ، راست گرد است.
هيچ كدام از گونههاي شاخدار حيواني، آن تنوع موجود در شاخ بزهاي وحشي را ندارند. به نظر نويسنده، شاخ برهاي وحشي از سه قاعده پيروي ميكند: 1- شاخ آيبكس، كل و تور قفقازي غربي، قوسي و به سمت بالا و عقب رشد ميكند. 2- شاخ مارخور و بز اسپانيايي به صورت مارپيچي رشد مينمايد. 3- شاخ تور قفقازي شرقي به صورت مدور به عقب رشد ميكند. در شكل، شاخ پنج گونه از بزهاي وحشي را ملاحظه ميكنيد.
در مارخورها، شاخ داراي دو لبه تيز است (لبه جلويي و لبه عقبي). در كل، لبه تيز در جلو قرار دارد و لبه عقبي گرد است. اين وضعيت در بز وحشي اسپانيايي تقريباً برعكس كل است. در بين آيبكسها و تور قفقازي غربي، جلوي شاخ پهن و دندانهدار ميباشد.

زندگي بزهاي وحشي
بزهاي وحشي توانستهاند از لحاظ فيزيولوژي، آناتومي و رفتار، خود را با محدوده وسيعي از شرايط محيطي و مخصوصاً با شرايط زيستي خيلي سخت از لحاظ دما، شيب و صخرهاي بودن، و در گستره وسيعي از تنوع آب و هوايي زيست و زاد و ولد كنند. به عنوان نمونه، كل و بز ايراني در جنوبي غربي ايالت نيومكزيكوي امريكا رها شده و جمعيت آن به حد قابل شكار رسيده است. اگر چه بزهاي كوهي جانوراني غير مهاجرند و به سرعت به مكانهاي دوردست هجوم نميبرند، اما در دراز مدت، به دوردستها نفوذ خواهند كرد.
بزهاي كوهي اگر چه بيشتر به نقاط پرشيب و كوهستاني و مناطق باز با علفهاي كوتاه علاقمندند اما برخي از انواع ميتوانند در مناطق ديگري نظير نواحي جنگلي و پاييندست نيز يافت شوند.
در ايران، كل و بزها (Bezoar Goat) در ارتفاعات البرز، معمولاً در بالادست جنگل هستند در حالي كه در مناطق جنوب ايران، تا ارتفاع كمتر از 300 متر از سطح دريا نيز زيست ميكنند. اين حيوان در شيبها و صخرههايي با درخت و درختچههاي پراكنده نيز زيست ميكند اما از زندگي در نقاطي علفهاي بلند پرهيز مينمايد.
فايده زندگي در چنين نقاطي، عدم وجود يا كم بودن حيوانات درنده در آنها ميباشد. دشمن اصلي بزهاي كوهي، پلنگ (Felis pardus) و پلنگ برفي (Felis uncial) است. پلنگ، دشمن اصلي بزهاي كوهي است به گونهاي كه در تمام نقاط زيست بزهاي كوهي زندگي ميكند. در ارتفاعات بالاي آسيا، جايي كه پلنگ معمولي يافت نميشود، پلنگ برفي است كه به شكار بزهاي كوهي ميپردازد. در واقع، دشمن اصلي آيبكسها و مارخورها در هيماليا، پامير و تيان شان، همين پلنگ برفي است. البته حيوانات درنده ديگري هم از اين حيوانات تغذيه ميكنند.
در ايران، روباه قرمز (Vulpes vulpes) ، خرس قهوهاي (Urus aretos) ، شغال (Canis aureus) ، كفتار (Hyaena hyaena) نيز به كل و بز و به خصوص بزغالهها حمله ميكنند. گرگها (Canis Iupua) ، به دليل دشواري پيمودن صخرهها، در شكار بزها چندان موفق نميشوند.
در شرايط طبيعي، به ندرت، بزهاي كوهي به بالاي 13 سال ميرسند. اگر چه يك بز كوهي نر در 2 سالگي بالغ ميشود ولي، تا سن پنج سالگي كه از حيث جثه و قدرت بدني به حد مطلوب برسد، در توليدمثل مشاركت نميكند. در نقاط سرد و مرتفع، فصل جفتگيري در ماه آبان تا دي، و در نقاط گرمسير و كمارتفاع مثل جنوب پاكستان، در شهريور ماه است. آيبكس واليا تقريباً در تمام مدت سال جفتگيري ميكند ولي اوج آن در ماههاي فروردين تا خرداد است.
در دوره مستي (جفتگيري) ، معمولاًً نرها مادهها را تعقيب ميكنند و در اين دوره است كه معمولاً نرها بوي بدي دارند. نرها در حين تعقيب، دم خود را بالا ميگيرند. در اين فصل، هر نر بزرگي براي خود قلمرويي انتخاب ميكند و براي حفظ آن، با نرهاي ديگر به مبارزه ميپردازد. مبارزه بزهاي كوهي به صورت كوبيدن شاخها به يكديگر آغاز ميشود، هر دو حريف روي پاهاي خود بلند ميشوند، دستها را جمع ميكنند و سر را كمي به چپ يا راست ميگردانند و سپس با پايين آمدن سر و بدن، شاخها را به ديگري ميكوبند.
حركات قبل از جفتگيري توسط نر شامل راست كردن گردن و بالا آوردن، به چپ و راست بردن، باز كردن لبها و لمس كردن حيوان ماده با دستهاي جلو، و بوييدن ادرار حيوان ماده براي آزمايش آن ميباشد.
دوره آبستني در انواع بزها متفاوت است. در نوع كل و بز ايراني و مارخورها، دوره آبستني 155 روز است. آيبكسها، به خصوص آيبكس اروپايي و آسيايي، دوره آبستني 170 روزه دارند. مادهها در شرايط خوب، 2 ساله بالغ شده و ميزايند ولي، قابليت زايمان از سال سوم و سالهاي بالاتر وجود دارد. دوقلوزايي در نوع ايراني امري عادي است ولي، در ساير گونهها كمتر اتفاق ميافتد.
اگر تغذيه خوب بوده و حيوان باردار جوان باشد، بزغالههاي حاصل بزرگتر، سالمتر و قويتر خواهند بود. در چنين شرايطي، اين حيوانات، بهتر به مقابله با فشارهاي محيطي پرداخته و دوام ميآورند. نرهاي حاصل از چنين مادراني، درشتتر و داراي شاخهاي بزرگتري بوده و تروفه محسوب خواهند شد.

توضيح مترجم: اشاره نويسنده به تغذيه خوب، كاملاً درست است. ولي، در رابطه با بز كوهي، تروفههاي ممتاز معمولاً از زايش تك قلو كه شير بيشتري ميخورد به وجود ميآيد. بديهي است حتي در اين شرايط، تغذيه و علوفه كافي در مراحل بعدي نياز اصلي است.


عبدالعلی یزدانی